آسمانآسمان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

زميني به وسعت آسمان

تغذيه

اندر مزاياي شير به شير بودن بارداري اينه که مادر بايد اساسي و به طور بنيادي به تغذيه و خورد و خوراک خودش برسه. تا از نظر جسمي کم نياره يه وقت خدايي نکرده. چون الان شير ميده، و بعد هم انشالله قراره شير دادنش ادامه داشته باشه، بايد مراقب کلسيم واستخوان هاي بدنش باشه مامانم اين آخريا بهش تجويز کردن که واسه ي کلسيم سازي خودت و بچه هات و اينکه استخون بنديِ ني ني تودلي محکم بشه و داداشم هم قوي بشه، هفته اي دو الي سه بار، پاچه بخورن اونم 2 تا مامانم هم که اصلا اهل کله پاچه نيستن  چقد ناراحت شدن از اين تجويز الان يه مدتي هست که ما صبحانه ها پاچه خوار شديم. اميدوارم نتيجه ي + داشته باشه بو تبديل به کلسترول و چربي و ... در اين ماه...
31 ارديبهشت 1392

10 رجب

سلام سلام سلام عيد امام جواد و حضرت علي اصغر بر شما مبارک. به تاريخ دنيايي اما جواد 28 سال و 3 ماه از الانِ من بزرگترن حضرت علي اصغر هم قربونشون برم الهي 9 ماه از من بزرگترن آخ جون، چه پسرايي هستن که از من بزرگترن   ــــــــــــــــــــــــــــــــــ امروز نماز امام جواد براي حوائج دنيايي از قبيل: مسکن، ازدواج و همسر خوب و ... فراموش نشه ...
31 ارديبهشت 1392

3 ماه ناقابل...

6 ماهه که توی دل مامانم دارم زندگی می کنم. دل که نیست. زمینِ فوتباله    و من همه ش دارم  می دوئم و ورجه وورجه می کنم . گاهی هم مجبورم از دست داداش هرکولم مدام فرار کنــــــــــــــــــم  گاهی دیگه مامانم از دست دوتامون نا نداره هیچ کاری بکنه، اینجاست که من مثل فرشته ها می رم تو جلد بابایی م و شروع می کنیم با هم به تمیز کردن خونه ...پ اینجاست که منو به دختر بودن خودم افتخار می کنم که می تونم همه رو مدیرت کنم تا به مقصد مورد نظر خودشون برسن  .... آخ جون فقط 3 ماه دیگه مونده که بیام بیرون از این زمین فوتبال به یه جایی که انگار زمینش چنــــــــــــــــــــــد برابر اینجا بزرگه... ینی کلی می...
23 ارديبهشت 1392

عباس علمدار ما بدنیا امد...

          عسلک ما  امروز بدنیا اومد... همون عسلکی که قرار بود براش دعا کنید... قدمش مبارک... عباسِ یَلِ ماست علمدارِ ماست. یک عالمه وزنشه 1300 کیلو... توی هفت ماهگی این وزنت باشه 9 ماهه می شدی میخاستی 4 رو رد کنیا خاله جون ب افتخارش بفرستید اون صلوات قشنگه رو.         ...
20 ارديبهشت 1392

راه بپي ماي مادرم///

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــورا.... مامانم من رو امروز برد راه پي مايي 22 به من. خــــــــــــــــــيلي خوشالم. داداشم رو هم خـــــــــــعلي دوست دارم عکس ها رو مي تونيد توي وبلاگ داداشم ب بي ني د. ...
4 ارديبهشت 1392

تداعی واقعی خاطرات

  انقـــــــــــــــــــــــــــــــــــدر خوش حالم که چند صباحی دیگر صدای آغـــــــــــــــــــــون در فضای خانه مان طنین انداز می شود که حدّ و حساب ندارد. دلم می خواهد فرزندی کوچک داشته باشم با نوای اوووَ اوووَ تا گوشش کنم و به او بپردازم. اصلا بچه ی زیر 5 ماه چیز دیگری ست! اصلا دنیا جایی نیست که آدم بخواهد با خاطراتش زندگی کند. تا دنیا، دنیاست فرصت برای خیال را به واقعیت نزدیک کردن هست. این دنیا و این ما! ...
4 ارديبهشت 1392

مادر يعني اين!

چه اتفاقي مي افتد که يک مادر، بعد از يک جنگ خونينِ تن به تن؛ از باقي ماندگانِ جنگ سراغِ 4 پسرِ خود، حتي عباس   را نمي گيرد؟ و فقط مي گويد: «از حسين برايم بگوييد.... او چطور است؟ حسينم  چه شد؟!» ـــــــــــــــــــــــــــــــ گاه قدرت تحليل فرد به جايي مي رسد که در مواقع مهم و حتي مختلف زندگي اش، مي تواند براحتي خودش و اتفاقات را وارسيِ تداعي گرايانه کند و خودش و عناصر ديگرِ بازي را جابجا کند تا به نتيجه ي حقيقي دست يابد. مثلا کاروان کربلا مي آيد... مي خواهند به ام البنين  خبر شهادت 4 فرزند رشيدش را بدهند که يکي شان عباس  است. اما ايشان با خودش دودوتا چارتاي مي کند و مي گويد: پسر من؟ پسران ...
4 ارديبهشت 1392
1